کد مطلب:152321 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:171

بچه ای که قوز داشت به منبر بسته شد و شفا گرفت
این قضیه توسط مرحوم آیة الله حاج آقا مولوی قندهاری، برای شهید دستغیب نقل شده است:

در قندهار حسینیه ای از اجداد ما است كه در آنجا عزای حضرت سیدالشهداء علیه السلام برپا می شود.

دختر عموی مادرم بنام «عالم تاب» كه عمه ی مرحوم حاج شیخ محمد طاهر


قندهاری بود، با اینكه به مكتب نرفته بود و درسی هم نخوانده بود و نمی توانست خط بخواند، بواسطه ی صفای عقیده ای كه داشت، وضو می گرفت و یك صلوات می فرستاد و دست روی سطر قرآن مجید می گذاشت و آن را تلاوت می كرد! و برای هر سطری صلوات می فرستاد و آن را می خواند و باین ترتیب قرآن را می خواند و الان هم چنین است!

این زن پسری بنام عبدالرؤف دارد كه در بچگی در سینه و پشت او كاملا برآمدگی (قوز) داشت و من خودم بارها او را مشاهده كرده بودم. بالاخره عالم تاب شب عاشورا برای عزاداری، بچه چهار ساله ی خودش را به همان حسینیه می آورد.

پدر و مادر عبدالرؤف، آرزوی مرگش را داشتند. چون هم خودش و هم آنان ناراحت بودند. پس از پایان عزاداری گردن عبدالرؤف را به منبر می بندد و می گویند: یا حسین، از خدا بخواه كه این بچه را تا فردا یا مرگ و یا شفا دهد.

در آن شب ما خواب بودیم و ناگهان با صدای غرشی همه ی ما بیدار شدیم و دیدیم بدن بچه می لرزد و او بلند می شود و بر زمین می افتد و نعره می زند! ما با دیدن این منظره پریشان شدیم.

مادر به عالم تاب گفت: بچه را به خانه برسان كه در آنجا بمیرد تا پدرش كه عصبانی است، اعتراضی نكند، بالاخره مادر، بچه را در برگرفت. از شدت لرزش بچه، مادر هم می لرزید تا اینكه به منزلش رفتیم. لرزش بچه تا سه چهار روز ادامه داشت! پس از این لرزشهای متوالی، گوشتهای زاید آب شد و پشت او صاف گردید بطوریكه هیچ اثری از برآمدگی باقی نماند!

چندی قبل كه عبدالرؤف به اتفاق مادرش برای زیارت به عراق آمده بود، او را


ملاقات كردم. او جوان رشید و بلند قدی شده بود. [1] .


[1] داستانهاي شگفت ص 290 - كرامات الحسينيه ج 1، ص 103.